شهریار _  در جست وجوي پدر


دلتنگ غروبي خفه بيرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را
يارب به چه سنگي زنم از دست غريبي
اين كله پوك وسرومغز پكرم را
هم در وطنم بار غريبي به سر دوش
كوهي است كه خواهد بشكافد كمرم را
من مرغ خوش آواز وهمه عمر به پرواز

ادامه نوشته

شهریار _ ای وای مادرم


آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
ادامه نوشته

شهـــریـــار _ پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

                                        پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

 

ادامه نوشته

شهریار -  تو بمان و دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

ادامه نوشته

مناظره ی شاعرانه ی  هوشنگ ابتهاج (سایه) و زنده یاد شهریار پس از مرگ نیما

با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان

ادامه نوشته